خلوت من

هرگاه که دلت یاد کسی کرد و فرو ریخت یاد آر که من منتظر و چشم به راهم

خلوت من

هرگاه که دلت یاد کسی کرد و فرو ریخت یاد آر که من منتظر و چشم به راهم

شلوغ پلوغ!!!

   

نظرتون درباره این عکس شلوغ پلوغ چیه؟!!

عین این روزهای  منه! شلوغ و در هم برهم ...

گمشدم بین روزها، بین آدم ها، غرق شدم تو زندگی، این جوری دوست ندارم 

 ولی می گن دوای دردمه!

و اما درباره غیبت طولانیم.... :  

تقریبا سه تا متن را کامل آماده کرده بودم و عکس هم براش طراحی کرده بودم ولی بعدش ... بایگانی اش کردم! خوب نبودن دیگه!شادی رو  فریاد می زد!

اسم هاشون اینا بود :

"محبت تشدید داره!"،

"من خوشبختم! " ،

 "یکی بود ولی یکی نبود! " .

این آخری رو خیلی دلم سوخت آخه عکسش خیلی قشنگ شده بود متن را تو خودش جا داده بود...

نمی دونم ها شاید موقعیتش پیش بیاد بذارم... 

اگه بذارم که دیگه فهرست پست های بعدیم را دارید...

دیگه هر چه پیش آید خوش آید... 

                                               شاد باشید

فردا می آید و من هنوز خیلی کار دارم...

www.bahar20.sub.irفردا می آید و من هنوز خیلی کار دارم...www.bahar20.sub.ir  

خدایا فردا می آید ولی من هنوز دست های خسته و پرمحبت مادرم را نبوسیده ام و سرم را روی زانوان خسته ولی پر از مهر او نگذاشته ام...صورت او را نوازش نکرده ام... هنوز از چشمان مهربانش سیراب نشده ام... هنوز از مهر مادری او قدردانی نکرده ام...

من باید بجنبم فردا می آید و من هنوز در رختخواب بی تفاوتی مانده ام...

هنوز به پدرم نگفته ام که چقدر محتاج دست هایش هستم... چقدر دلم می خواهد سر و صورتش را غرق بوسه کنم... دلم می خواست او را بغل کنم و نگرانی هایش را دلداری دهم...

وای خدای من فردا در راه است و من هیچ کاری انجام نداده ام...

هنوز چشم در چشم خواهرم به او نگفته ام که خیلی خیلی دوستش دارم...

هنوز به برادرم نگفته ام که چقدر دل تنگ صمیمیت هایمان هستم...

خدایا فردا در راه است و من هنوز خیلی کار دارم...

باید به دیدن دوستانم بروم... باید از همسایه ام دلجویی کنم... شاخه گلی برای همکارم ببرم که مدت هاست به خاطر یک سو تفاهم رابطه مان تلخ شده...

باید از استادم تشکر و قدردانی کنم ... از نانوایی سر کوچه مان سوال کنم آیا همسر بیمارش بهبود یافت... به رفتگر محله مان خدا قوت بگویم و دست نوازش بر سر آن یتیمی که می شناسمش بکشم... 

 وای خدای من چقدر دیر است٬ فردا دارد می آید...

چه کتاب هایی که نخواندم و چه نوشته هایی که ننوشته ام... من باید بخوانم، بنویسم، بسرایم و به تصویر بکشم....  

چقدر دیر ... اما باید تکانی بخورم  

برای نورانیت وجودم، برای خودم، برای وجدانم و برای فردایم...  

خدای من فردا دارد می آید و من هنوز هیچ  کاری انجام نداده ام...