خلوت من

هرگاه که دلت یاد کسی کرد و فرو ریخت یاد آر که من منتظر و چشم به راهم

خلوت من

هرگاه که دلت یاد کسی کرد و فرو ریخت یاد آر که من منتظر و چشم به راهم

کرگدن ها هم عاشق می شوند

ممکنه این مطلب برای خیلی از شما تکراری باشه از این بابت شرمنده ولی من این متن را تازه خواندم و خیلی هم دوستش دارم!

   

کرگدن گفت: نه امکان ندارد، کرگدن ها نمی توانند با کسی دوست شوند. 

  دم جنبانک گفت: اما پشت تو می خارد لای چین های پوست تو پر از حشره های ریز است یکی باید پشت تو را بخاراند یکی باید حشره های تو را بردارد. 

  کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست شوم پوست من خیلی کلفت است، همه به من می گویند پوست کلفت. 

  دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست.

 کرگدن گفت: ولی من که قلب ندارم من فقط پوست دارم.

 دم جنبانک گفت: این که امکان ندارد، همه قلب دارند.

 کرگدن گفت: کو کجاست؟ من که قلب خود را نمی بینم.

 دم جنبانک گفت: خوب چون از قلبت استفاده نمی کنی،

قلبت را نمی بینی. ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.

 کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتما یک قلب کلفت دارم.

 دم جنبانک گفت: نه، تو حتما یک قلب نازک داری، چون به جای این  که دم جنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهان گشاد و گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می زنی.

 کرگدن گفت: خوب این یعنی چی؟

 دم جنبانک گفت: وقتی یکی کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟ یعنی این که می تواند عاشق شود.

 کرگدن گفت: این ها که می گویی، یعنی چی؟

 دم جنبانک گفت: یعنی... بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم...

 کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله مناسب می گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید، اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند.

 کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید. اما نمی دانست از چی خوشش می آید.

 کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟

 دم جنبانک گفت: نه، اسم این نیازاست، من دارم به تو کمک می کنم و تو از این که نیازت برطرف می شود احساس خوبی داری. یعنی احساس رضایت می کنی، اما دوست داشتن از این مهمتر است.

 کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می گوید.

روزها گذشت، روزها و ماهها و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست و هر روز پشتش را می خاراند و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.

 یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که دم جنبانکی پشتش را می خاراند، احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟

 دم جنبانک گفت: نه، کافی نیست.

 کرگدن گفت: درست است کافی نیست. چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم دوست دارم. راستش من بیشـتر دوست دارم  تو را تماشا کنم.

 دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد و چرخی زد و آواز خواند جلوی چشم های کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد.اما سیر نشد. کرگدن می خواست همین طور تماشا کند.

 با خودش گفت: این صحنه قشنگترین صحنه دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی کرگدن به اینجا رسید، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.

 کرگدن ترسید و گفت: دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم من قلبم را دیدم. همان قلب نازکم را که می گفتی، اما قلبم از چشمم افتاد! حالا چکار کنم؟

 دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید آمد و روی سر او نشست و گفت: غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلب های نازک داری.

 کرگدن گفت: راستی این که کرگدنی  دوست دارد دم جنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند، قلبش از چشمش می افتد، یعنی چی؟

 دم جنبانک گفت: یعنی این که کرگدن ها هم عاشق می شوند.

 کرگدن گفت: عاشق یعنی چی؟

 دم جنبانک گفت: یعنی کسی که قلبش از چشمش می  چکد.

 کرگدن باز هم  منظور دم جنبانک را نفهمید. اما دوست داشت دم جنبانک باز هم حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمش بیفتد، کرگدن فکرکرد اگر قلبش همین طور از چشمش بریزد،  یک روز حتما قلبش تمام می شود.

آن وقت لبخند زد و با خودش گفت: من که اصلا قلب نداشتم،  

حالا که دم جنبانک به من قلب داد، چه عیبی دارد، بگذار تمام قلبم را برای او بریزم...

برگرفته از کتاب موبایل : ۱۰ داستان کوتاه و آموزنده (بخش دوم)

نویسنده: حامد حاج حیدری 

با آرزوی روزهایی همیشه عاشقانه  

برای همه ی شما 

نظرات 16 + ارسال نظر
سمیر دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 00:08 http://www.daftareeshghnevis.blogsky.com/

شعر دیگر ننویسید که اشعار مرا دزدیدند

نه فقط شعر مرا سینه تبدار مرا دزدیدند

همه اندیشه ام این بود که دنیا پاک است

این قدر ساده نباشید که افکار مرا دزدیدند

شعر من وعده دیدار من و لیلا بود

ای رفیقان به خدا وعده دیدار مرا دزدیدند

شعر من جامهء من بود که بی آن لختم

لخت و عریان شده دل جامه و دستار مرا دزدیدند

از سمیر این یک نصیحت بشنوید

شعر دیگر ننویسید که اشعار مرا دزدیدند
......................................
یا حق

باغ گل سرخ دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 14:01 http://chereamie.blogsky.com

داستان بسیار جالبی بود. ولی اگر عشق با نیاز آغاز بشه شاید نوعی وابستگی باشه نه عشق.
موفق باشی

ندا دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 16:36

خیلی قشنگ بید

آرمان دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 23:56

سلام
دست دست
داستانت خیلی حرف داشت
امیدوارم هیجکس راحت ازش نگذره
خدانگهدار

ملیحه سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1387 ساعت 09:43

چه داستانی بود من خیلی حال کردم
ولی قرار بود متن بعدی معنی شعر سهراب باشه مگه نه؟

حتما می ذارم خانم خانما ولی باید صبر کنی می خوام یه معنی و تفسیرکامل بذارم. اگر هم بذارم همون پست اولم را آپ می کنم.
ممنونم.

پژمان سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1387 ساعت 10:07 http://360.yahoo.com/pejhman_basafa

برای من که تکراری نبود
من هم مثل تو خیلی ازش خوشم اومد
تبریک می گم به سلیقت
موفق باشی

میلاد کله سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1387 ساعت 10:29

نه قشنگ بود پس رمانتیک بازی هم بلدی
نه خوشم اومد

نگار سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1387 ساعت 13:21 http://www.jootii.blogsky.com

جالب بود

کاش من جای اون دم جنبانک بودم نا کرگدنِ

پارمیس سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1387 ساعت 14:31

چه عکس نازی
این واقعا دم جنبانکه؟
نازی نازی
کرگدن هم نازی
ملت برن از این کرگدنه یاد بگیرن عشقو

زینب سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1387 ساعت 22:31

شادی جان دلم برات تنگ شده بود
این متن هم قشنگه خیلی خیلی قشنگه
امیدوارم زودتر ببینمت
با بهترین آرزوها

محبوبه شب چهارشنبه 25 اردیبهشت 1387 ساعت 10:06

فرسود پای خود را چشمم به راه دور
تا حرف من پذیرد آخر که زندگی
رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود
دل را به رنج هجر سپردم ولی چه سود
پایان شام شکوه ام صبح عتاب بود
....
متن زیبایی بود

( تارا ) چهارشنبه 25 اردیبهشت 1387 ساعت 16:52 http://awoman.blogsky.com

منم تا حالا اینو نخونده بودم...ولی بامزه بود...و پر از حس سادگی..

بی نام پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1387 ساعت 18:08

نمیخوام بگم کیم نمیخوام بدونی کیم فقط بدون هواتودارم همین جام اگه بخوای منو می بینی اگه فهمیدی کیم یه مرحبا داری اگه نه بازم عیب ندره بازم هستم

محبوبه شب جمعه 27 اردیبهشت 1387 ساعت 19:38

این لوگو که تو گذاشتی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

[ بدون نام ] شنبه 25 خرداد 1387 ساعت 13:39

~~~~~~~~~~~
¸.-´¸.-♥´¨) ¸.-♥¨)
(¸.-´ (¸.-` ♥♥´¨) ♥.-´¯`-.- ♥☆(◕‿◕)♡☆•.¸¸.•´¯`•.¸¸.✿
*`•.¸(¯`•.•´¯)¸.•´ ♡ ♡


آپم بدو بیا



¸.-´¸.-♥´¨) ¸.-♥¨)
(¸.-´ (¸.-` ♥♥´¨) ♥.-´¯`-.- ♥☆(◕‿◕)♡☆•.¸¸.•´¯`•.¸¸.✿
*`•.¸(¯`•.•´¯)¸.•´ ♡ ♡


دختری با دامن حریر شنبه 25 خرداد 1387 ساعت 13:40

شادی به خدا نظر قبلیه مال من بود
من آپم ولی اسمم یادم رفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد